به گزارش پایگاه خبری بهبهان؛ گفتوگوی اختصاصی پایگاه خبری عصر مطالبه بهبهان با آقای منصور شمس یکی از بازماندگان حمله موشکی صدام به مدرسه شهید پبروز بهبهان:
بسماللهالرحمنالرحیم
در یکی از روزهای آرام بهبهان، در سایه روشن خاطرات تلخ جنگ، مردی با نگاهی پر از اندوه و چشمانی غبارآلود از سالهای دور سخن میگوید. منصور شمس، یکی از بازماندگان فاجعه موشکی به مدرسه شهید حمدالله پیروز بهبهان، پس از گذشت دههها، هنوز صدای آن انفجار و فریادهای همکلاسیهایش را فراموش نکرده است.
او در گفتوگوی اختصاصی با خبرنگار عصر مطالبه بهبهان، با بغضی در گلو روایت کرد: آن روز من چهارده ساله بودم؛ دوران نوجوانی و بازیگوشی. با اینکه در شهر از خط مقدم فاصله داشتیم، اما حالوهوای مدرسه درست مثل جبههها بود. غم و نگرانی در چهره معلمان و دانشآموزان موج میزد. انگار خدا از قبل سرنوشت آن روز را برایمان نوشته بود.
او ادامه میدهد: حدود ساعت پنج بعدازظهر بود. زنگ تفریح دوم تمام شد. آقای جوهریان، مدیر مدرسه، گفت کلاسهای دوم بعد از تعطیلی اجازه رفتن به خانه ندارند، چون امتحان تست دارند. همه تعجب کردیم و گفتیم آمادگی نداریم. مدیر گفت: “کار خدا بدون اطلاع قبلی میآید، مثل همین امتحان و جملهای گفت که هیچوقت یادم نمیرود؛ گفت شاید زنگ آخر عمر بعضی از شما باشد.
منصور لحظهای سکوت میکند. قطرهای اشک روی گونهاش میلغزد: درست ساعت پنج و نیم بود که صدای مهیبی آمد. دیوارها و سقف فروریخت. خاک از هر سو بلند شد. اول فکر کردیم زلزله شده، اما وقتی نور آتش و بوی دود را حس کردیم، فهمیدیم موشک به مدرسه خورده است.
او که از ناحیه دست و پا زخمی شده بود، خودش را از میان آوار بیرون کشید و به حیاط مدرسه رسید: صحنهای بود که هیچوقت از ذهنم پاک نمیشود. دیوارها و کلاسها نابود شده بود، فریاد و ناله از هر طرف بلند بود. مردم با اضطراب به سمت مدرسه میدویدند و هر کس دنبال فرزند خودش میگشت. بهت و ترس همه جا را گرفته بود.
در همان لحظه، صدای یکی از بچهها را میشنود که فریاد میزد: محسن رسولان هنوز داخل کلاس است!
منصور، با همان دستان زخمی، دوباره به دل آوار برگشت: رفتم داخل. محسن کنار پنجره نشسته بود، با صورتی خونآلود و چشمانی بیرمق. صدایش زدم، جوابی نداد. با تمام توان او را کشیدم و به حیاط رساندم. صدای آژیر آمبولانسها و گریه مردم در هم پیچیده بود. نمیدانستیم چه باید بکنیم.
او را به بیمارستان منتقل کردند، اما آنجا نیز صحنهای از رنج و ناباوری بود: بیمارستان پر از مجروح بود. کف زمین پر از خون بود. تختی برای ما نبود. پرستاران با عجله سرم را به شاخه درخت بستند تا فقط زنده بمانیم… هیچکس نمیدانست از کجا این همه مصیبت آمده است.
چند روز بعد، با بدنی زخمی اما دلی لبریز از غم، به مراسم تشییع شهدا در شهیدآباد بهبهان رفت: در میان آن همه تابوت، مادرانی بودند که پیکر فرزندانشان را در آغوش داشتند. پدرانی که بیصدا اشک میریختند. ما بازماندهها فقط نگاه میکردیم و میگفتیم: ای کاش ما هم رفته بودیم… چرا ما ماندیم؟
منصور شمس در پایان گفت: سالها گذشته، اما صدای انفجار و نام دوستان شهیدم هنوز در گوشم زنده است. ما ماندهایم تا بگوییم، تا یاد آن کودکان فراموش نشود.
یاد حادثه تلخ ۴ آبان ۱۳۶۲
در عصر روز چهارم آبانماه سال ۱۳۶۲، در بحبوحه جنگ تحمیلی، ارتش بعث عراق در اقدامی غیرانسانی، موشکی را به سمت شهر بهبهان شلیک کرد که مستقیماً به مدرسه راهنمایی شهید حمدالله پیروز اصابت نمود.
در این حملهی فجیع، ۶۹ دانشآموز، چهار معلم و یک خدمتگزار (در مجموع ۷۴ نفر) به شهادت رسیدند و بیش از ۱۳۰ نفر دیگر مجروح شدند. ساختمان مدرسه بهطور کامل ویران شد و این واقعه یکی از تلخترین و بیرحمانهترین جنایات رژیم بعث در طول دفاع مقدس بهشمار میآید.
یاد و نام شهدای معصوم مدرسه شهید پیروز بهبهان، برای همیشه در حافظه مردم این دیار زنده خواهد ماند؛ کودکانی که بیسلاح، اما با ایمان و مظلومیت، قربانی آتش دشمن شدند.
انتهای پیام/